اس ام اس جدید خنده دار و سرکاری مهر ماه ۹۲
به غضنفر میگن اگه همسر آیندت رو پیدا کنی چیکار میکنی ؟
میگه : یه چَک میزنم تو گوشش میگم تا حالا کجا بودی؟!
یه شعر جدیدی هست که میگه :
چو عضوی ز زنها شود آشکار
دگر مرد ها را نماند قرار !
اس ام اس جدید خنده دار و سرکاری مهر ماه ۹۲
به غضنفر میگن اگه همسر آیندت رو پیدا کنی چیکار میکنی ؟
میگه : یه چَک میزنم تو گوشش میگم تا حالا کجا بودی؟!
یه شعر جدیدی هست که میگه :
چو عضوی ز زنها شود آشکار
دگر مرد ها را نماند قرار !
دست من روی ادب برروی سینه نقش بست
تونگه کن حال من هردم که یادت میکنم
نازنین بنگر ببین قلب مرابرروی دست
زن رفت و مرد از دوریش هی زخم می خورد
هی ماجرا را به آخر پیش می برد
تنهایی و تنها شدن فصل جدایی
فکرش مدام می کرد اورا هی هوایی
می خواست با او همسفر باشد همیشه
یک مرد،یک زن،یک نفرباشد همیشه
رفت و هوایی سرد فصلش را صداکرد
در قسمتش خوشحالی دل را جدا کرد
فکری عجیب از ذهن مرد گاهی قدم زد
یک چاره افتاد و غروبش را رقم زد
حالا بلند است از دل یک ضبط آهنگ
می خواند از این شهر مرده،شهر بی رنگ
در استکان قهوه،فالی بد نمایان
لپ تاپ ویک فیلم درام مردی هراسان
یک حلقه بند و تیره گشتن مثل بختش
شد همسفر با زخم های زن به وقتش
می آید از این خانه آهنگی که انگار
یک جشن برچا می شود در اوج آوار
روحی پریشان می زند پرتا خدایش
دستی زنانه،روح وار در دست هایش
با احترام
محمدصالح زارع زاده
پرسپولیس سوراخه
پرسپولیس سوراخه
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…
دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا…
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…
چون مطمئنم خودش خواسته نه من .... و اون بهترینها رو برامون میخواد
و این دلمو آروم میکنه
تعداد صفحات : 15